به بهانه 7 آذر؛ روز نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران؛
به بهانه 7 آذر؛ روز نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران: یادی از اولين «دريانورد» بازنشسته ايران
هفتم آذر روز نیروی دریایی، روزی است که دلاورمردان شجاع نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، با کمترین امکانات و با ایثار جان، بزرگترین ضربه را بر پیکر نیروی دریایی ارتش بعث عراق وارد ساختند و شجاعانه از حقانیت و یکپارچگی سرزمینی ایران اسلامی دفاع کردند.
آنها با اهدای خون خود در آبهای خروشان خلیجفارس، به ندای حق لبیک گفتند و با افتخار شربت شهادت نوشیدند. به مناسبت رشادتها و دلاورمردی های نیروی دریایی ارتش و دفاع از جزایر، بنادر، سواحل و دریاهای کشور در دوران جنگ تحمیلی، هفتم آذر، روز نیروی دریایی ارتش نام گرفت تا همهساله حماسه باشکوه دریادلان و یاد شهیدان والامقامشان گرامی داشته شود.
در میان قوی نظامی و انتظامی کشور همواره فرزندان لرتبار، شجاعانه حضور داشته و تا پای جان ایستادهاند.

یکی از این دلاورمردان، كاپيتان "علياصغر زارعيقبادي" اولين دريانورد بازنشسته ايران است. مرحوم زارعيقبادي كه اصالتاً لرتبار است، روز جمعه 28 آذرماه 1393در تهران فوت كرد. پيكر وي صبح روز يكشنبه 30 آذرماه 93 از غسالخانه آرامستان صالحين خرمآباد به سمت مقبرهاش در قطعه "بهشت موعود" ابتداي آرامستان صالحين تشييع و به خاک سپرده شد. ( روحش شاد)
سالها قبل ليلا درخشان، مصاحبهاي با مرحوم قبادي انجام داد كه در شماره 3494 روزنامه همشهري به تاريخ 22 شهريور 1383 منتشر شد:
آقاي قبادي، دريانوردي شما از كجا شروع شد؟
من به رياضيات خيلي علاقهمند بودم و شغل مورد علاقهام دبيري رياضي بود، اما اطلاعيه پذيرش دانشجوي دانشكده نيروي دريايي در بندر انزلي زندگي مرا تغيير داد. دريانوردي رشتهاي است مرتبط با رياضي و دليل اصل انتخاب اين رشته همين بود. من بعد از 2 سال دوره در اين دانشكده از طرف كشتيراني به دانشكده دريايي انتورپ بلژيك رفتم و بعد از 4 سال دوره، مدرك كاپيتانيام را گرفتم.
ميشود در مورد كار كاپيتاني كمي توضيح دهيد.
كاپيتاني يعني نظارت. يعني نماينده شركت در كشتي، ضمن اين كه در جاهاي خاص يا موارد اضطراري كاپيتان هميشه براي هدايت كشتي روي عرشه است. سكان كشتي اصولاً اتوماتيك است، ولي در موارد اضطراري كاپيتان كشتي را از حالت اتوماتيك خارج كرده و به اصطلاح سكان را در دست ميگيرد.
اين لحظات گاهي بسيار طولاني ميشود و ممكن است كاپيتان دو روز و دو شب كامل نخوابد، در جاهاي شلوغي مثل درياي شمال.
ولي كلاً تكنولوژي و امكانات، كار شما را راحت كرده. قديم كاپيتانها نميخوابيدند؟
دريانوردي كاري بود كه هيجان و ماجراجويي زيادي داشت. مخصوصاً زمانيهايي كه هوا حدود 3-2 روز ابري بود و روزها نميدانستيم موقعيت كشتي چگونه است و تازه وقتي كه ابرها كنار ميرفتند ميتوانستيم چند تا ستاره ببينيم. آن وقتها با دستگاه سكسانت ارتفاع ستارهها و خورشيد را محاسبه ميكرديم بعد به كتابهاي لگاريتمي و رياضيات مراجعه ميكرديم و در نهايت با انتقال نتايج روي چارت، موقعيت كشتي را به دست ميآورديم. البته رصد ستارهها در زمانهاي اول صبح كه هوا گرگ و ميش بود يا هنگام غروب خورشيد صورت ميگرفت، اما شرايط فعلي متفاوت است. ماهوارهها به جاي ستارهها به كار گرفته شدهاند و با استفاده از دستگاه G.P.S به راحتي ميتوان موقعيت كشتي را نقطهيابي كرد. امروزه حتي يك مهندس كشتي به وسيله اين دستگاه ميتواند موقعيت كشتي را تشخيص دهد.
منظور شما اين نيست كه كارتان، كار سادهاي است؟
اصلاً. يادم ميآيد يك روز سوار بر كشتي و حدود 400 مايل از جبلالطارق فاصله گرفته بوديم. ساعت 23 بود كه يك دفعه يكي از مهندسهاي كشتي كه فيليپيني بود به من اطلاع داد قسمتي از موتور كشتي سوخته. من بلافاصله دستور دادم موتور كشتي را خاموش كنند، اما بعد از چند دقيقه كشتي ناگهان شروع كرد به طرف چپ و راست چرخيدن. لحظه وحشتناكي بود. همه خدمه كشتي ترسيده بودند و زن و بچهشان را صدا ميكردند! من وقتي اين ترس را در جان افراد ديدم به فكر افتادم آنها را آرام كنم به همين خاطر وقتي كه يكي از افسران مخابرات به من گفت كاپيتان براي كمك چيزي نميخواهي به او گفتم چرا يك قهوه براي من بياور، در حالي كه ميدانستم تمام قوري و كتري و هر چي وسيله بوده به زمين ريخته. به مهندس كشتي دستور دادم استارت بزند تا كشتي را به حالت طبيعي برگردانيم.
البته ميگفت اگر استارت بزنيم ممكن است تمام موتور كشتي بريزد و نتوانيم كاري بكنيم. اما اعتماد به نفس من كار خودش را كرد. بعد از آن من بر اثر رفت و آمد زياد، دانستم كه نزديك بندر مالاگاي اسپانيا هستيم. كشتي را به آن طرف گرفتيم. سرمهندس كشتي ميگفت: نمي تواني مانور كني و احتمال تصادف بالاست. ولي من به او اطمينان دادم كه نگه ميدارم و كشتي را لنگر ميكنم. اتفاقاً زماني كه به آنجا رسيدم چند كشتي ديگر هم آنجا بودند ولي به هر حال تجربه مانع از تصادف شد و به خير گذشت.
آيا در طول اين مدت پيش آمده كه با كشتي ديگري تصادف كنيد؟
خير، خوشبختانه هيچوقت تصادف نداشتم و در تمام اين مدت در كشتيهايي كه كار ميكردم از طرف اداره يا بندر هيچ گاه ايرادي از كار من نگرفتند. ضمن اين كه من خودم روي كارم خيلي حساس بودم و در اتاقي كه كار ميكردم بيشتر اوقات چراغ را خاموش ميكردم و افسرهاي نگهبان را با دقت چك ميكردم. آنها هميشه ميگفتند: تو كي ميخوابي كاپيتان؟ اين يك كلك رواني بود.
در خاطرهاي كه تعريف كرديد نكتهاي بود، قهوه خواستن.
يك كاپيتان بايد روانشناس و روحيهشناس خوبي باشد و مخصوصاً خيلي مواظب رفتار و روحيات زير دستانش باشد. چون بيشتر افراد در دريا دچار ناراحتي عصبي ميشوند و حتي خيليها دست به خودكشي ميزنند و خودشان را به درون آب مياندازند.
حقيقتي كه وجود دارد اين است كه يك كاپيتان خوب بايد بزرگترين دروغگوي دنيا باشد. يك دروغگوي قهار و با سياست. اين به جز اداره داخل كشتي است. در بيرون و در بنادر، كلاهبردارهاي بينالمللي زياد هستند كه در انتظار طعمهاند.
كاپيتان، با توجه به اين كه ميگويند هر شغلي آدمي را ميسازد چقدر درست است؟
بسيار درست است.
خب، اين حرفها را كه ميزنيد درباره شما فكر بد ميكنيم!
(قبادي ميخندد) دريا اول از همه صبوري به انسان ميآموزد. تصور كنيد قرار است از سمت يكي از بنادر ايران به طرف كشور كانادا يا استراليا، برويد، اين فاصله زياد است و نياز به دريانوردي چندين ماهه دارد. شما اين مورد را با يك مسافرت 24 ساعتهاي كه با اتوبوس صورت ميگيرد مقايسه كنيد. در طول راه معمولاً مسافران چندين دفعه از راننده و شاگرد راننده سوال ميكنند كه بالاخره كي به مقصد ميرسيم؟ پس، پيش از هر چيز ديگر دريا جاي آدم هاي صابر است.
در كشتي افراد مريض چگونه مداوا ميشوند؟
اصولاً دركشتي- غير از كشتيهاي روسيه – بزرگترين پزشك خود كاپيتان است، معمولا در دورههاي كاپيتاني يك دوره پزشكي هم برگزار ميشود. ضمن اين كه انواع و اقسام داروها و كتابهاي پزشكي در كشتي موجود است. علاوه بر آن در كشتي با دكترهاي مربوطه ارتباط برقرار ميكنيم و حال مريض را لحظه به لحظه گزارش ميدهيم و آنها هم مرتب راهنمايي ميكنند كه چه دارويي به مريضي بدهيم، اما در هر صورت با همه اين تلاشها اگر حال مريض خيلي بد باشد كاپيتان معمولاً مجبور ميشود تغيير مسير بدهد و به نزديكترين بندر برود. ضمن اين كه در دريا آدم كمتر مريض ميشود چون آلودگي هوا خيلي كم است.
كاپيتان چطور دوري از خانواده را تحمل ميكرديد؟
سال 51 بود كه از طريق عمويم با خانمم در شهر خرمآباد آشنا شدم. براي او توضيح دادم كه 6 ماه روي آبم، 6 ماه روي زمين. خب او هم قبول كرد. يك ضربالمثل است كه ميگويد اگر ميخواهي عزيز بشي، يا دور شو يا بمير! اين مثال در مورد خانواده درياييها خيلي مصداق دارد و ما معمولاً به دليل اين كه زياد از خانواده دوريم كمتر با هم مشكل داريم.
يعني اعضاي خانواده در سفرها همراهتان نيستند؟
به ندرت. من تنها كاپيتاني بودهام كه زن و بچهام را خيلي كم به دريا آوردهام. من يك عقيده شخصي براي خودم دارم و وقتي ميبينيم ملوانان حق ندارند زن و بچهشان را به همراه خود بياورند من هم سعي ميكنم خيلي متفاوت از آنها نباشم.
كاپيتان! آيا شده در دريا، در ميان اقيانوسها خبر ناگواري از سوي خانواده به گوش شما برسد؟
بله، مثلاً وقتي كه نزديكترين دوستم فوت كرد يا برادرزادهام و ... البته معمولاً خانوادهها مستقيماً اين خبرها را نميگويند. ولي از تغيير لحن و صدايشان بيشتر اوقات خودمان ميفهميم و بالاخره آنقدر پاپيچشان ميشويم تا آنها هم مجبور به اقرار ميشوند.
دريانوردها از درآمدشان راضياند؟
راضيام، يك زمان حقوق درياييها خيلي بهتر از افرادي كه در خشكي كار ميكردند بود، هم حقوقشان، هم احترامشان. مثلاً مالك شركتي كه بزرگترين ناوگان كشتيراني را داشت وقتي پا به درون كشتي ميگذاشت به خودش اجازه نميداد جاي كاپيتان بنشيند، يا حتي اگر ميخواست كسي را همراه خودش بياورد از كاپيتان اجازه ميگرفت، در حالي كه كشتي مال خودش بود. البته اين روزها زياد به اين مسايل توجه نميشود، ولي... شكر خدا!
آقاي قبادي، وقتي بعد از مدتها دوري ميخواستيد به ايران برگرديد، زمان چطور ميگذشت؟
بي اغراق، از دو سه روز قبل اصلاً خواب نداشتم با يك احساس خوشحالي فوقالعاده احساس ميكردم زمان كش ميآيد. البته وقتي ميرسيد، زمان به بيرحمي و با سرعت ميگذرد.
شما كه تقريباً بيشتر كشورهاي دنيا را گشتهايد، به كدام كشور علاقه داريد؟
ايران، فقط ايران.
در كدام شهر به دنيا آمديد؟
بچه هرسين استان كرمانشاه هستم.(هرسين در نزديكي نورآباد لرستان است و از شهرهاي لرنشين به شمار ميرود)
چند تا بچه داريد؟
۵ تا- 3 پسر و 2 دختر
آيا آنها را به شغل دريانوردي تشويق كردهايد؟
به هيچ وجه.
چرا؟
به هر حال!
لابد به اين دليل كه دريا آدم را پير ميكند. خود شما خيلي بيشتر از 52 سال نشان ميدهيد.
من حدود 21 سال به طور كامل در دريا بودهام و به جرات ميتوانم بگويم كه هيچكس در ايران پيدا نميشود كه اينقدر پشت سر هم دريانوردي كرده باشد. آن هم بدون هيچ غيبتي. بعد از 34 سال خدمت كه 21 سالش فقط در دريا بوده ... بالاخره اين احساس من است.
ظاهراً خودتان درخواست بازنشستگي كرديد؟
مسايلي پيش آمد كه مجبور شدم خودم را بازنشسته كنم، شايد بيشتر به خاطر نوهام بود. البته خيلي دوست داشتم طي يك مراسمي از كشتي خداحافظي كنم. ميخواستم چهارگوشه پل فرماندهي و زنجير لنگر را ببوسم و براي هميشه با دنياي دريانوردي خداحافظي كنم، ولي نشد و خداحافظي در كشتيراني در برج آسمان صورت گرفت.
الان چند وقت است بازنشسته شدهايد؟
دو ماه.
دوران بازنشستگي را چگونه ميگذرانيد؟
معمولاً فرد دريايي كه بيايد خشكي واقعا برايش خسته كننده است و براي من خيلي سختتر. من الان مثل ماهيام روي خشكي. براي ما بازنشستگي مترادف با مردن است. مخصوصاً براي من كه خودم، خودم را بازنشسته كردم. درست مثل عقابي ميمانم كه بخواهد خودكشي كند و آنقدر بالا ميرود تا از جو خارج ميشود و بالاخره ميميرد. زمين برايم آشنا نيست. احساس يك غريبه را دارم.
شما اولين كسي هستيد كه در دريانوردي ايران موفق به بازنشستگي شدهايد. ميشود در اين مورد توضيح بدهيد.
ما حدود 30 دانشجو بوديم كه در بلژيك دوره دريانوردي را شروع كرديم. البته دريانوردي مدرن وگرنه ايرانيها از قبل دريانوردي ميكردند حتي يادم ميآيد در تانزانيا فردي را ديدم كه ميگفت پدرم ايراني است و خيلي وقتها پيش با لنجهاي بزرگ از بنادر ايران نمك آوردهاند. بعد آمده اينجا ازدواج كرده و مرا به دنيا آورده. به هر حال نزديك تانزانيا، ايراني و مخصوصاً شيرازي خيلي زياد ديده ميشود. از اين 30 نفري كه عرض كردم، چند نفريشان در بلژيك ماندند. دو سه نفري متاسفانه فوت كردند و چند نفر ديگر هم استقامت نكردند و بعد از چند سال دريا را كنار گذاشتند و به كار در خشكي مشغول شدند. لذا من اولين بازنشسته محسوب ميشوم.
تلخترين لحظه (از خاطرات كاپيتان علي اصغر زارعيقبادي)
1– شهريور سال 59 جنگ شروع شده بود. ما 5 تا كشتي بوديم كه در بندر امام خميني(ره) مستقر شده بوديم. به ما اطلاع دادند كه عراقيها دارند ميآيند و ميخواهند آبادان را بگيرند و امكان اين كه بيايند كشتيها را بگيرند خيلي زياد است، من هم از طرف كشتيراني، روي يك كشتي كه كوچكتر از بقيه بود سوار شدم و 3 ساعت زودتر از ساير كشتيها به سمت بندر خور موسي حركت كردم. چون به هر حال جنگ دريايي بود.
هم هواپيماها و هم كشتيهاي عراقي، ما را هدف گرفته بودند. من ميرفتم تا اگر جنگ شديد شد، فوراً به بقيه اطلاع دهم. ساعت حدود 2 نيمهشب بود كه من حركت كردم و خوشبختانه مسير آرام بود. بعد از آن به من دستور داده شد به سمت بوشهر بروم، به سمت بوشهر رفتم و در اسكله كوچك آن پهلو گرفتم. غروب بود كه يك ناوچه دريايي ديگر كنار كشتي ما پهلو گرفت. يك ساعت بيشتر نگذشته بود كه ديدم ناخداي آن كشتي آمد و در زد. وقتي در را باز كردم خيلي جا خوردم چون فرمانده آن كشتي ناخدا همتي استاد من در بندر انزلي بود.
به هر حال به من گفت: اين سرو صداي موتور كشتي شما نميگذارد ببينيم هواپيماهاي عراقي آمدهاند يا نه؟ اگر ميشود موتور را خاموش كنيد. وقتي موتور خاموش شود ايركانديشن كشتي هم كار نميكند و با توجه به اين كه شهريور، ماه گرمي بود، واقعاً سختي كشيدم. مدتي بعد ناخدا از من درخواست كرد به كشتي آنها بروم، ولي من قبول نكردم. گفتم اگر گرما باشد براي همه است.
به هر حال دو سه روزي اين ناوچه ميرفت و ميآمد و ما مجبور بوديم تحمل كنيم تا اين كه يك روز غروب شنيدم كه آن كشتي هدف قرار گرفته و همه غرق شدهاند اين واقعاً يكي از بدترين خاطرات زندگي من است. حيف آن جوانها و آن دريانوردها ... حيف.
۲ -زمان جنگ، شركت كشتيراني دربندر امام بسته بود و بيشتر كارمندانش رفته بودند. فقط 3-2، نفري در آن شركت بودند و يك سرپرست به نام آقاي آبادي. آن موقع من معاون اول كاپيتان در كشتي بودم.
آقاي آبادي آمد در كشتي پيش من. به او تعارف كرديم كه شب توي كشتي ما بماند، اما او قبول نكرد و گفت ممكن است از شركت كسي زنگ بزند، بايد آنجا باشم. زمان جنگ كشتيها با كاروان حركت ميكردند، يعني 5-4 تا كشتي يك كاروان ميشدند و به آنها ميگفتند در چه ساعتي حركت كنند.
آن روز كشتي من هم جزو آن كاروان بود و بايد حركت ميكرديم، اما به دليل اين كه موشك زدند اصلاً معلوم نبود سالم برسي يا نه، به اين دليل به آقاي آبادي گفتم ميآيم. شركت تا با زن و بچهام تلفني صحبت كنم. روي پلكان كشتي بودم و داشتم پايين ميآمدم كه ديدم يك سر مهندس هندي جلوي من سبز شده و شروع كرد به حرف زدن، من هم به آقاي آبادي گفتم: شما برويد من بعداً ميآيم. سر مهندس ميگفت: موقعي كه مسير را طي ميكنيم من ميروم توي موتورخانه- آخرين قسمت كشتي كه در آب است- كه اگر موشك انداختند شايد سالم بمانم.
به او گفتم: اگر كشتي را بزنند موتورخانه خاموش و آنجا تاريك مي شود و ممكن است خفه شوي همان بهتر كه روي عرشه بيايي.
خالاصه حدود نيم ساعت وقت ما به بحث گذاشت كه ناگهان دو هواپيماي عراقي مستقيماً همان جايي كه ميخواستم بروم را زدند و آقاي آبادي هم به رحمت خدا رفت. بله، وراجي يك نفر باعث نجات جان من شد! یافته

دسته بندی: یادداشت / یادداشت اجتماعی
آدرس کوتاه خبر: