بمناسبت بیست و ششم مردادماه، سالروز بازگشت آزادگان به وطن؛
۱۹ پرستوی در قفس، تندیس استقامت و سربلندی هویزه ثانی/ آزادی ما مدیون بردباری و صبر شما در بندهای اسارت است
26 ام مرداد ماه سالروز ورود پرستوهایِ پرو بال بسته ایست که برخی از آنها سالهای، سال بی نشانه ای از زنده بودنشان، خود و خانواده هایشان، دردی بالاتر از درد مرگ چشیده و بی هیچ گونه لغزشی همچنان استوار و مقاوم روزهای سخت انتظار را سپری کرده اند. سهم هویزه ثانی از این روزهای اسارت، ۱۹ پرستوی مهاجر در قفسِ زندانهای بعثی است. ۱۹ سرو مقاوم که اسوه ی استقامت و صلابت دیار خود شدند.
شاپور بازوندی در گفت و گو با پایگاه خبری پلدخترنیوز خود را اینگونه معرفی و اظهار داشت: در زمان ورود به جبهه ۱۸ سال سن داشتم و در قالب لشگر ۸۴ خرم آباد به عنوان نیروی ارتش در ۱۳۶۵/۰۴/۱۸ به مناطق عملیاتی اعزام شدم. پس از حدود شش ماه حضور در منطقه، در اولین عملیات به نام کربلا ۶ شرکت کردم.
چگونگی اسارت:
وی درباره چگونگی اسارت خود در عملیات کربلای ۶ افزود: متاسفانه گردان ما از ساعت ۲۰ تا ساعت ۱۶ عصر روز بعد در محاصره دشمن قرار گرفت و فرمانده عملیات برای حفظ جان افراد باقیمانده گردان، دچاره ای جز تسلیم ندید و بعد از ارتباط بیسیمی با نیروهای خودی و اعلام در اختیار خود بودن به نیروها به عنوان اولین نفر برای روحیه دادن به ما خود را تسلیم دشمن کرد
وی با اشاره به اینکه هرگز امید به بازگشت و زنده ماندن نداشتیم در ادامه عنوان کرد: ما را به پشت خط بردند و از آنجا به شهر مندنی عراق در نزدیکی نفت شهر منتقل شدیم و مورخه ۱۳۶۵/۱۰/۲۴ شب هنگام بود که به شهر مندنی رسیدیم و از آن گردان ۱۰۰ نفره ۲۵ نفر به جا مانده به اسارت رفتیم و از آنجا همان شب به بصره به حالت دست بسته انتقال یافتیم
انتقال به شهر بصره:
بازوندی با اشاره به ورود شب هنگام به مدرسه ای در بصره و پس از آن ورود به بغداد بیان کرد: حدود ۴۵ روز در بغداد بودیم، آنجا زندانهایی با وضعیت بسیار بدی داشت بطوری که ۲۵ نفر در یک محیط بسته و کم متراژ در حد یک فرش۹ متری قرار داشتند که توسط یک ساعت مخفی از دید زندانبانان، هر یک ساعت عده ای استراحت میکردیم و عده ای مجبور بودند سرپا باشند و آب اردوگاه شب ها باز می شد و در طول روز بسته بود. بعد از بغداد به استان صلاح الدین منتقل شدیم.
این آزاده سرافراز در پاسخ به سئوال خبرنگار ما در خصوص مدت زمان اسارت خود و اینکه از اسرا پلدختر هم اردوگاهی داشته یا نه گفت: مجموعا یه مدت ۳ سال و ۷ ماه و ۱۶ روز در اسارت بودم، این مدت مفقود بودم و هیچگونه خبری از زنده بودنم به خانواده ام نرسیده بود و امکان نامه نگاری و ارتباطی وجود نداشته و تنها عباسعلی بازگیر از همشهریان پلدختری با من هم اردوگاه بودند.
وی در ادامه به شکنجه های روزانه اشاره و تصریح کرد: در قالب نیروهای پنج نفره به طرق مختلف و به وسیله کابل، دسته بیل، میلگرد و اتو شکنجه می شدیم و این برنامه روزانه بود.
بازوندی در خصوص فعالیت های خود در طی اسارت خاطرنشان کرد: در این مدت توانستم قرآن را که تا آن زمان تسلط کافی بر قرائتش نداشتم به وسیله یک تکه چوب به عنوان وسیله نوشتن و قسمتی از خاک حیاط اردوگاه در زمان تنفس به عنوان تابلو توسط هم بندی های خود به خوبی آموزش ببینم.
وی در خصوص خاطرات تلخ روزهای اسارت به ماجرای حسادت و بزدلی نگهبانان بعثی در برابر اسرای در بند اشاره و اظهار داشت: یکی از دوستانم به اسم روزعلی اهل گتوند استان خوزستان بسیار تنومند و رشید بود و در آشپزخانه کار میکرد که به واسطه ی بلندکردن یک بشکه گازوییل پر، یک شبانه روز مورد ضرب و شتم و شکنجه کف پا با اتوی داغ شد در حدی که مجبور به قیچی تاول ها بدون هیچگونه بی حسی شدیم و تا ۶ ماه کامل توسط من و دیگر دوستان کارهای شخصی اش را انجام میداد تنها به جرم اینکه از قدرت جسمانی اش میترسیدند.
این آزاده پلدختری از شرایط بد غذایی آن روزها یاد کرد و گفت روزانه پنج قاشق برنج و یک کیسه چایی که آن کیسه چای برای چند روز استفاده می شد به عنوان خوراک داشتیم.
خبر رحلت حضرت امام خمینی(ره):
وی در خصوص ایام رحلت رهبر کبیر انقلاب اظهار داشت: به وسیله یک رادیو کوچک از طریق یکی از نیروهای بعثی که شیعه بود از ارتحال امام خمینی (ره) باخبر شدیم. روز بسیار سختی بود. ناراحتی و ماتم تمام اردوگاه و بندها را فراگرفته بود. یاد دارم به دلیل ارتحال حضرت امام، یک ماه تمام توسط نیروهای بعثی شکنجه شدیم
بازوندی به حضور همه طیف از جوانان در اسارت اشاره و افزود: جوانان بسیار شجاعی در اردوگاه ما حضور داشتند ازجمله یک جوان تبریزی که در درمانگاه اردوگاه کار طبابت انجام میداد و با شجاعت تمام، مراقب بچه ها بود و یا یک نوجوان ۱۳ ساله اهل نورآباد ممسنی، یا جوانی که هزاران بار شکنجه می شد اما حاضر نبود جز الموت الصدام کوچکترین توهینی به رهبر کبیر انقلاب داشته باشد و هنوز هم با برخی از آنها بصورت خانوادگی در ارتباط هستیم
بازگشت به میهن اسلامی:
وی در خصوص تاریخ ورود خود به کشور عزیزمان و حس و حال آن روزها عنوان کرد: ۱۳۶۹/۰۶/۰۶ بود که خبر آزادی به ما رسید، به اندازه یک بار دیگر به دنیا آمدن برایمان باور نکردنی بود و مسرت بخش و از مرز خسروی همان روز وارد میهن شدیم و مورد استقبال خیل عظیم از هموطنان خود قرار گرفتیم
بازوندی در پاسخ به موقعیت شغلی خود و فرزندان و همسرش بیان کرد: هم اکنون با سابقه ی ۲۸ سال مشغول فعالیت در کادر اداری مرکز فنی حرفه ای شهید چمران پلدختر هستم و همسرم خانه دار بوده و دو فرزندم مشغول به تحصیل و یکی دیگر در حرفه دندانسازی مشغول به خدمت رسانی به مردم خود می باشد.
انتظار از مسئولین نظام جمهوری اسلامی:
این آزاده سرفراز پلدختری با اشاره به انتظار خود از مسئولان به عنوان یک آزاده و نیروی خدمت گزار مردمی خاطرنشان کرد: از مسئولین انتظار دارم به مشکلات مردم رسیدگی کنند و اجازه ندهند به واسطه ی امهال کاری خدایی نکرده این مردم از انقلاب و نظام خود که با خون هزاران شهید و درد و رنج هزاران جانباز و آزاده به ثمر نشسته مایوس و دلسرد شوند و امیدوارم همه با تاسی جستن از شهدا، خدمتگزار واقعی مردم و کشور خود بوده و با جان و دل از آرمان های آن دفاع خواهیم کرد

دسته بندی: یادداشت اجتماعی / ایثار و شهادت
آدرس کوتاه خبر: